فرهنگ امروز/محیا طالقانی: تیتراژ آغازین فیلم خانوم این حس را به مخاطب منتقل می کند که قرار است فیلمی دربارة مظلومیت، رنج و عدم آزادی زنان ببینید. نمایش مانکن های لباس محلی، لباس عروس و روسری نشان از ابژه بودن زنان دارد. تصویر دست زنانه ای که با حنا آرایش شده و با طناب بسته شده و یک مورد دیگر تصویر دستی که دستبند زده شده، مظلومیت و عدم آزادی زنان را به ذهن متبادر می کند و سپس ظاهر شدن نام فیلم بر مینیاتوری از یک زن که چشم و دهان و بینی ندارد نیز می تواند به معنای انفعال و یا محصور بودن زنان داشته باشد. اما با آغاز فیلم چهره ای که از زنان ترسیم می شود بسیار متفاوت است. زنان این فیلم به شدت کنشگر، فعال و مستقل اند. البته این استقلال و کنشگری در جهت منافع خانواده است نه منافع شخصی. در داستان فیلم به هیچ وجه نشانی از بدبختب و اسارت زنان وجود ندارد. اینجاست که مخاطب با خود فکر می کند این زنان خوشبخت و راضی از زندگی را باور کند یا آن زنان اسیر و مویه کُن و مانکن های تیتراژ را؟!
خلاصه داستان
فیلم داستان سه خانواده را با تمرکز بر نقش زن خانواده بیان می کند. خانواده ی اول متشکل از زوج جوان (ضقایق فراهانی و سیامک انصاری) و دختربچه ای 9 ساله است که پدر کارخانه دارش به دلیل تحریم و افزایش نرخ دلار ورشکسته شده است و حالا می خواهد به سرعت از کشور خارج شود. زن او بسیار فهیم، صبور و مهربان است.
خانواده دوم زوج جوانی اند متشکل از یک زن فیلمنامه نویس و یک مرد الکلی (اندیشه فولادوند و اشکان خطیبی) که مدام با یکدیگر در حال جنگ اند. زن سعی می کند اعتیاد همسرش به مشروبات را ترک دهد حتی شده با قهر و فریاد.
خانواده سوم (امین حیایی و پانته آ پناهی ها)، خانواده ی یکی از کارگرانِ کارخانه ی همان مرد ورشکسته است که حین کار با دستگاه دو دستش را از دست داده و حالا بار تمام مسئولیت های زندگی به دوش زنش افتاده. زنی که اتفارياقاً عاشقانه شوهرش را دوست دارد و اجازه نمی دهد آب در دلش تکان بخورد.
در جریان فیلم مشخص می شود داستان اول و آخر، فیلمنامه ای است که زن داستان وسط نوشته است. شاید او که عشق و صمیمیت از زندگی اش رخت بسته است، آرزوی داشتن یک زندگی شیرین ولو همراه با مشکلات مادی را در زندگی شخصیت های داستانش پیاده می کند.
تکریم زنان
شاید برجسته ترین ویژگی زنان این داستان در دو صفت خلاصه شود. صبوری و حمایت از شوهر. حتی زن نویسنده هم تا حدودی این صفات را دارد. اما شوهر الکلی و بیمار او آنقدر بی غیرت و بی مسئولیت است که نمی شود با ملایمت و مهربانی با او رفتار کرد. زن همین مرد سعی دارد او را ترک دهد و اجازه نمی دهد پیانویش را که وسیله ی کار و درآمد زایی اوست، بفروشد.
زن داستان اول علیرغم اینکه تمام وسایل زندگی اش را جلوی چشمانش حراج می کنند و می برند، دم بر نمی آورد، سعی می کند دختر کوچکش متوجه مشکلاتشان نشود و از سوی دیگر با عشق و وفاداری نزد شوهرش رفته، سالگرد ازدواجشان را جشن می گیرد و از او می خواهد در ایران بماند. اما چون می داند او ماندنی نیست ماشینش را می فروشد و پول آن را سرمایه ی سفر همسرش می کند.
زن داستان سوم هم همین طور است. به شدت عاشق و البته نگران همسر و بچه هایش است. همین رابطه ی عاشقانه است که وقتی مرد قصد خودکشی می گیرد زن را با دلواپسی از بیمارستان که محل کارش است به خانه و سپس راه آهن می کشاند. او وقتی نمی تواند با زبان، مرد را منصرف کند، خودش هم روی ریل، پشت شوهر و رو به قطاری که می آید، می نشیند.
جالب اینجاست که سینمایی که تا کنون در جنگ با خانواده فیلم های زیادی ساخته است، اکنون فیلمی می سازد درباره ی زنان که صرف نظر از تیتراژش نه سیاه نمایی است نه فمنیسم. بلکه به قول خود کارگردان تکریم زنان است.
وصله ی کنایات
خانم پاکروان از تریبون فیلمش استفاده کرده و همچون برگزیدگانی که برای گرفتن سیمرغ و دیپلم و امثالهم روی سن می روند اما درد دل می کنند، اشاراتی به اختلاس سه هزار میلیاردی، به اینکه مردم خر نیستند و می فهمند، به اینکه پشت بام ها پر از دیش است(بطوری که دو سوم قاب تصویر را فقط دیش ها پر می کنند)می کند. اشاره به اینکه ما به عنوان کسانی که در ایران زندگی می کنیم سرایدار این سرزمین پدری هستیم و سهممان از این ملک کمتر از مدعیانی است که گوشه و کنار دنیا حال می کنند.
البته خانم پاکروان که خودش مدتی در امریکا زندگی کرده است از زبان شخصیت های داستان اول که اتفاقاً خانواده ی فراهانی (شقایق و پدر و مادرش) هستند، فرار از ایران را مذموم می شمارد. بهزاد فراهانی در نقش پدر ناهید(زن داستان اول) می گوید (نقل به مضمون) «من خودم زمان جنگ بالا سر زن و بچه ام وایسادم نه اینکه فرار کنم برم» و سپس درباره ی دامادش می گوید «ولش کن بره مرتیکه رو. آقا فکر کرده اگه از ایران بره مملکت چپ می کنه» ناهید هم چند بار به همسرش می گوید اگه به فکر مایی اگه نگرانمون هستی پس چرا می خوای بری؟! دوباره از اول شروع می کنیم... من نمی دونم مردا چرا وقتی کم میارن خودشونو گم و گور می کنن.
سخن آخر
نقطه ی قوت خانوم این است که برای تکریم زنان، نه سعی می کند تصویری مردانه از زن بسازد مثل اینکه زن کارهای سنگین و پرخطر و یا مردانه انجام دهد و نه اینکه برای ارج نهادن به زن، مرد را زیر پا می گذارد. هیچ کدام از مردهای این فیلم به غیر از داستان وسط که اسیر مشروبات شده، مردان بدی نیستند. بهزاد فراهانی موقع دیدن دخترش پیشانی او را می بوسد و به او محبت می کند. حمید، مرد ورشکسته با اینکه مدام ذهنش مشغول است و نمی تواند آنطور که ناهید به او توجه دارد، زنش را مورد لطف و توجه قرار دهد، اما به هیچ وجه مرد بدی نیست و از فروش ماشین ناهید ناراحت می شود.
رضا مرد علیل هم با اینکه با سکوت و غمی که در چهره اش موج می زند سبب ناراحتیِ زنش می شود اما قصد آزار او را ندارد و از اینکه زحمتش به گردن طوبی افتاده آنقدر ناراحت است که تصمیم به خودکشی می گیرد.
فیلم در دام نظریات فمنیستی هم نمی افتد. ظوبی و ناهید هر دو بچه دارند و به شوهر و خانواده شان متعهد و علاقه مندند. آنها استقلال و آزادی دارند اما در حق شوهر و بچه هایشان چیزی کم نمی گذارند. در عوض یلدا که نمادی از زن روشنفکر با فرهنگ غربی است زندگی تلخ و آزار دهنده ای دارند. آهنگ هایی که گوش می دهد، دوستی با همسرش پیش از ازدواج و در دانشگاه، سیگار کشیدن، عدم رعایت نجس و پاکی و همچنین وجود شیشه های الکل در خانه اش نشان از فرهنگ غربی او دارد و ما نتیجه ی چنین فرهنگی را با زندگی ای که به جهنم شباهت بیشتری دارد در می یابیم.
نظر شما